مهندس مهران همراه دوستش مجید وارد روستایی می شوند كه به دست مهران آباد شده است. با ورود آن ها به روستا مهران به یاد می آورد كه هفت سال پیش
... رشیدخان، كه مالك ثروتمندی بوده است، او را برای رسیدگی به املاكش فرا خوانده است. مهری، دختر رشیدخان، به مهران علاقمند می شود؛ اما مهران به دختر اعتنایی نمی كند. روزی مهران و دوستش رمضان به شكار می روند، و گلوله ای كه رمضان شلیك می كند، به طور تصادفی، دختری كولی به نام آلیش را مجروح می كند. آلیش با مادرش فتنه ـ كه او را كیمیاگر می دانند ـ بر بالای تپه در آلونكی زندگی می كنند. مهران، آلیش را به كلبه ی مادرش می برد و از آن پس به او علاقمند می شود. رجب علی، مباشر مالك ده، كه به آلیش دل بسته است، اهالی را علیه مهران می شوراند. مهران زخمی می شود و یك روستایی به نام شیرعلی از او پرستاری می كند. پس از آن آلیش از مادرش می خواهد كه اجازه دهد با مهران ازدواج كند، اما فتنه تهدید می كند كه او را نفرین خواهد كرد. آلیش، به قهر، كلبه را ترك می كند و به جنگل پناه می برد. چند تن از روستاییان كلبه ی فتنه را به آتش می كشند، و مهران به تصور این كه آلیش در آتش سوخته است روستا را ترك می كند. پس از یادآوری این خاطرات مهران و مجید با دختركی به نام روح انگیز روبرو می شوند كه می گوید نام مادرش آلیش است، و آن دو را به كلبه شان می برند. سرانجام زن و شوهر به هم می رسند
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
مهندس مهران همراه دوستش مجید وارد روستایی می شوند كه به دست مهران آباد شده است. با ورود آن ها به روستا مهران به یاد می آورد كه هفت سال پیش رشیدخان، كه مالك ثروتمندی بوده است، او را برای رسیدگی به املاكش فرا خوانده است. مهری، دختر رشیدخان، به مهران علاقمند می شود؛ اما مهران به دختر اعتنایی نمی كند. روزی مهران و دوستش رمضان به شكار می روند، و گلوله ای كه رمضان شلیك می كند، به طور تصادفی، دختری كولی به نام آلیش را مجروح می كند. آلیش با مادرش فتنه ـ كه او را كیمیاگر می دانند ـ بر بالای تپه در آلونكی زندگی می كنند. مهران، آلیش را به كلبه ی مادرش می برد و از آن پس به او علاقمند می شود. رجب علی، مباشر مالك ده، كه به آلیش دل بسته است، اهالی را علیه مهران می شوراند. مهران زخمی می شود و یك روستایی به نام شیرعلی از او پرستاری می كند. پس از آن آلیش از مادرش می خواهد كه اجازه دهد با مهران ازدواج كند، اما فتنه تهدید می كند كه او را نفرین خواهد كرد. آلیش، به قهر، كلبه را ترك می كند و به جنگل پناه می برد. چند تن از روستاییان كلبه ی فتنه را به آتش می كشند، و مهران به تصور این كه آلیش در آتش سوخته است روستا را ترك می كند. پس از یادآوری این خاطرات مهران و مجید با دختركی به نام روح انگیز روبرو می شوند كه می گوید نام مادرش آلیش است، و آن دو را به كلبه شان می برند. سرانجام زن و شوهر به هم می رسند