چند نفر تهرانی به روستای سیاهدره در کردستان وارد می شوند که فقط یکی از آنها دیده می شود و بقیه فقط صدایشان به گوش میرسد. کسی از اهالی روستا
... نمیداند آنها در جستجوی چه هستند... عضو اصلی گروه، بدش نمی آید که اهالی این روستای به گود نشسته تصور کنند که آنها برای یافتن گنج آمده اند، چندبار حضور او در گورستان روستا، روی قله تپه مجاور که او برای استفاده از برد امواج و صحبت با تلفن همراهش به آنجا می رود این ظن را تشدید می کند.
اما در واقع همه توجه، چشم و حواس مرد تهرانی متوجه پنجره اتاق پیرزنی است که در آستانه مرگ است و فرزندانش در آنجا جمع شده اند و اندوهگین و منتظرند. کسی نمیداند که مرد غریبه چه سود و زیانی از زندگی یا مرگ پیرزن نصیبش خواهد شد، امّا انتظار طولانی می شود و این موجب جر و بحث هایی میان افراد گروه میگردد، با این حال پرسه زدن های مرد غریبه و برخوردهایش با روستاییان ادامه می یابد...
او در رفت و آمدهایش از تپه به روستا، با جوانی در گورستان روبرو می شود که در حال حفاری برای نصب دکل مخابرات است. توجه مرد غریبه به جوان موجب می شود، تا او دختر جوانی از روستا را که برای حفار جوان غذا آورده ببیند. در حالی که مرد غریبه دل مشغول رابطه دختر با جوان حفار است، بخصوص وقتی که گودال ریزش می کند و جوان زخمی می شود و دختر نگران اوست. همزمان پیرزن روستایی سرانجام میمیرد و بار دیگر پرسش بزرگ هستی (زندگی و مرگ) تکرار می شود...
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
چند نفر تهرانی به روستای سیاهدره در کردستان وارد می شوند که فقط یکی از آنها دیده می شود و بقیه فقط صدایشان به گوش میرسد. کسی از اهالی روستا نمیداند آنها در جستجوی چه هستند... عضو اصلی گروه، بدش نمی آید که اهالی این روستای به گود نشسته تصور کنند که آنها برای یافتن گنج آمده اند، چندبار حضور او در گورستان روستا، روی قله تپه مجاور که او برای استفاده از برد امواج و صحبت با تلفن همراهش به آنجا می رود این ظن را تشدید می کند.<br />
اما در واقع همه توجه، چشم و حواس مرد تهرانی متوجه پنجره اتاق پیرزنی است که در آستانه مرگ است و فرزندانش در آنجا جمع شده اند و اندوهگین و منتظرند. کسی نمیداند که مرد غریبه چه سود و زیانی از زندگی یا مرگ پیرزن نصیبش خواهد شد، امّا انتظار طولانی می شود و این موجب جر و بحث هایی میان افراد گروه میگردد، با این حال پرسه زدن های مرد غریبه و برخوردهایش با روستاییان ادامه می یابد...<br />
او در رفت و آمدهایش از تپه به روستا، با جوانی در گورستان روبرو می شود که در حال حفاری برای نصب دکل مخابرات است. توجه مرد غریبه به جوان موجب می شود، تا او دختر جوانی از روستا را که برای حفار جوان غذا آورده ببیند. در حالی که مرد غریبه دل مشغول رابطه دختر با جوان حفار است، بخصوص وقتی که گودال ریزش می کند و جوان زخمی می شود و دختر نگران اوست. همزمان پیرزن روستایی سرانجام میمیرد و بار دیگر پرسش بزرگ هستی (زندگی و مرگ) تکرار می شود...