در کانون اصلاح و تربیت تهران، در مراسمی خاص، قرار است تعدادی از مددجویان که جرم های کوچکی داشته اند عفو و نزد خانواده هایشان بازگردند. امّا
... والدین دو تن از مددجویان محسن و سهراب مراجعه نکرده اند... خانم جوان مددکار، تصمیم میگیرد محسن را به مرکز سرپرستی قوه قضائیه ببرد و پس از موافقت آن مرکز، او را به خانه سبز (مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست) بسپارد اما متوجه می شود که این مرکز در پذیرش چنین کودکانی، موفقیت چندانی نداشته است. در چنین شرایطی سهراب در خیابان فرار میکند و مددکار موضوع را به رئیس کانون اطلاع می دهد.محسن که گرفتار نامادری خشنی است به دلیل عدم مراجعه پدرش برای خارج کردن محسن از کانون، اینک به شدت تنهاست. او در یک وضعیت بحرانی روانی، خودزنی میکند...
آقای عابد مدیر کانون که تصمیم دارد برای انجام مأموریتی به اصفهان سفر کند، محسن را نیز با خود می برد تا او را به خانواده اش در فلاورجان تحویل دهد. وقتی به مقصد می رسند آقای عابد از برخورد بد نامادری محسن متحیر می شود و در می یابد که پدر محسن نیز تحت تأثیر همسرش - و در واقع از ترس او - تمایلی به پذیرفتن محسن در خانه اش ندارد. عابد تصمیم میگیرد تا دوباره محسن را به تهران بازگرداند. بین راه خانم مددکار با تلفن همراه مدیر کانون تماس گرفته و إعلام میکند که جست و جوهایش برای یافتن سهراب به جایی نرسیده است.
شب که محسن و آقای عابد مدیر کانون وارد تهران میشوند آقای عابد تصمیم میگیرد ساندویچی برای محسن تهیه کند، وقتی از اتومبیل خود دور می شود با تعدادی از کودکان خیابانی که گرد آتش جمع آمده اند روبرو می شود که سهراب در حلقه آنها با صدای سازشان غمگنانه همراه شده است...
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
در کانون اصلاح و تربیت تهران، در مراسمی خاص، قرار است تعدادی از مددجویان که جرم های کوچکی داشته اند عفو و نزد خانواده هایشان بازگردند. امّا والدین دو تن از مددجویان محسن و سهراب مراجعه نکرده اند... خانم جوان مددکار، تصمیم میگیرد محسن را به مرکز سرپرستی قوه قضائیه ببرد و پس از موافقت آن مرکز، او را به خانه سبز (مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست) بسپارد اما متوجه می شود که این مرکز در پذیرش چنین کودکانی، موفقیت چندانی نداشته است. در چنین شرایطی سهراب در خیابان فرار میکند و مددکار موضوع را به رئیس کانون اطلاع می دهد.محسن که گرفتار نامادری خشنی است به دلیل عدم مراجعه پدرش برای خارج کردن محسن از کانون، اینک به شدت تنهاست. او در یک وضعیت بحرانی روانی، خودزنی میکند...<br />
آقای عابد مدیر کانون که تصمیم دارد برای انجام مأموریتی به اصفهان سفر کند، محسن را نیز با خود می برد تا او را به خانواده اش در فلاورجان تحویل دهد. وقتی به مقصد می رسند آقای عابد از برخورد بد نامادری محسن متحیر می شود و در می یابد که پدر محسن نیز تحت تأثیر همسرش - و در واقع از ترس او - تمایلی به پذیرفتن محسن در خانه اش ندارد. عابد تصمیم میگیرد تا دوباره محسن را به تهران بازگرداند. بین راه خانم مددکار با تلفن همراه مدیر کانون تماس گرفته و إعلام میکند که جست و جوهایش برای یافتن سهراب به جایی نرسیده است.<br />
شب که محسن و آقای عابد مدیر کانون وارد تهران میشوند آقای عابد تصمیم میگیرد ساندویچی برای محسن تهیه کند، وقتی از اتومبیل خود دور می شود با تعدادی از کودکان خیابانی که گرد آتش جمع آمده اند روبرو می شود که سهراب در حلقه آنها با صدای سازشان غمگنانه همراه شده است...