«دریا» که دوره ی ابتدایی دبیرستان را به دلیل هوش زیاد، به سرعت و جهشی طی کرده و در پانزده سالگی به دانشگاه معتبری در فرانسه رفته، حالا در بیست
... سالگی با فوق لیسانس طراحی صنعتی به تهران بازگشته است. او که حساس، زودرنج و پرخاشجوست با مادرش «شیرین مجد» که زنی متمول و از تبار اشراف زادگان قجری است، به جهت تفاخر و تظاهر و دروغ هایش، به طور مستمر ناسازگار است و از شاه مرادی، ناپدری اش هم بدش می آید... به جهت برخوردها و مشکلاتی که خانواده برای دریا، ایجاد می کنند، با اعصابی درهم ریخته، دست به خودزنی می کند...
«شیرین مجدد» به سراغ دوست قدیمی اش، دکتر عطار، روانشناس می رود که حدوداً بالای پنجاه سال دارد و هنوز مجرد است. در واقع در سال های دور جوانی، میان او و شیرین مجدد عشقی بوده که از طرف شیرین رها شده است و حالا جز خاطره ای تلخ از آن عشق نمانده، دکتر عطار می پذیرد که ابتدا به صورت ناظر شاهد زندگی «دریا» باشد...
دریا با استفاده از ارث پدری، یک دفتر طراحی صنعتی به راه می اندازد در حالی که تحت نظارت پنهان مادر، ناپدری، دکتر و بهرام راننده اش است (بهرام که دانشجوی سال آخر پزشکی است در واقع مراقب اوست و گزارش وقایع روزانه دریا را به مادر او می دهد)... دریا که این همه مراقبت آزارش می دهد، رفته رفته دچار بحران روحی می شود و وقتی بهرام به او اظهار عشق می کند. چون باورش اینست که این حرکت بهرام، حاصل دروغ و ریاست، در ادامه بحران روحی، دچار تشنج شده و بار دیگر خودزنی می کند که حضور به هنگام مادرش و دکتر عطار، موجب نجاتش از مرگ می شود...
دکتر عطار که متوجه شده خودزنی های دریا نه از روی یأس و ناامیدی که ناشی از حساسیت بسیار زیاد او در واکنش به زندگی دروغین و پرفریب اطرافش است، انگیزه های خواستن و توانستن را در او تقویت می کند و از آن پس، دریا می پذیرد که بسیار بیمار است و برای کمک به خود و معالجه اش، به طور مستمر نزد دکتر عطار می رود و تحت معالجه دکتر، رفته رفته آماده حضور تازه در عرصه زندگی می شود...
این بار «دریا» به رغم دریافت واقعیت ناخوشایند اطرافش، مادری که در خلوت خود به زیبایی و جوانی دریا حسادت می کند، ناپدری که به او نظر سوء دارد، بهرام که حاضر نیست از او دست بردارد و حتی کارش به ایجاد مزاحمت برای او کشیده، اما «دریا» با اعتماد به نفس و با روحیه با همه چیز روبرو می شود.
دریا، بعد از اینکه یک بار دیگر بهرام را از خود می راند، چون پذیرفته است که دکتر عطار به او عاشق است، عاشقی که شبیه دیگر عشاق نیست، به او پیغام می دهد که ساعت پنج بعدازظهر در باغ فردوس، منتظرش است تا درباره ی زندگی مشترک شان در آینده قرار و مدار بگذارند.
پنج بعدازظهر در باغ فردوس، در سال های خیلی دور، شیرین مجد، دکتر عطار را که آن موقع دانشجوی جوانی بوده، منتظر گذاشته است و به سر قرار نرفته، به دنبال پول و زندگی مطمئن با پدر دریا ازدواج کرده است. این ماجرا را دریا در دفتر خاطرات مادرش خوانده و بعدتر از زبان دکتر شنیده است.
حالا، دریا ساعت پنج بعدازظهر در باغ فردوس حاضر است، دکتر عطار سر قرار می آید اما نزدیک او نمی شود و از دور به دریا نگاه می کند. دریا، تنها بر نیمکتی نشسته است و چون ساعت به پنج می رسد، عقربه ساعت خود را به عقب می برد و این عمل را یکی دوبار تکرار می کند و... بعد بلند می شود و شروع به انجام یک سری حرکات نرمشی می کند که قبل تر دکتر برای پیشگیری از بروز بحران عصبی به او آموخته بود...
حالا دکتر عطار با خیال آسوده، همراه با حسرت و اندوه، محل قرار را ترک می کند ضمن این که اطمینان پیدا کرده که دریا بر روان خود مسلط شده است. دریا در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، زیر بارش بارانی که شروع شده ، به حرکات خود ادامه می دهد.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
«دریا» که دوره ی ابتدایی دبیرستان را به دلیل هوش زیاد، به سرعت و جهشی طی کرده و در پانزده سالگی به دانشگاه معتبری در فرانسه رفته، حالا در بیست سالگی با فوق لیسانس طراحی صنعتی به تهران بازگشته است. او که حساس، زودرنج و پرخاشجوست با مادرش «شیرین مجد» که زنی متمول و از تبار اشراف زادگان قجری است، به جهت تفاخر و تظاهر و دروغ هایش، به طور مستمر ناسازگار است و از شاه مرادی، ناپدری اش هم بدش می آید... به جهت برخوردها و مشکلاتی که خانواده برای دریا، ایجاد می کنند، با اعصابی درهم ریخته، دست به خودزنی می کند... <br />
«شیرین مجدد» به سراغ دوست قدیمی اش، دکتر عطار، روانشناس می رود که حدوداً بالای پنجاه سال دارد و هنوز مجرد است. در واقع در سال های دور جوانی، میان او و شیرین مجدد عشقی بوده که از طرف شیرین رها شده است و حالا جز خاطره ای تلخ از آن عشق نمانده، دکتر عطار می پذیرد که ابتدا به صورت ناظر شاهد زندگی «دریا» باشد... <br />
دریا با استفاده از ارث پدری، یک دفتر طراحی صنعتی به راه می اندازد در حالی که تحت نظارت پنهان مادر، ناپدری، دکتر و بهرام راننده اش است (بهرام که دانشجوی سال آخر پزشکی است در واقع مراقب اوست و گزارش وقایع روزانه دریا را به مادر او می دهد)... دریا که این همه مراقبت آزارش می دهد، رفته رفته دچار بحران روحی می شود و وقتی بهرام به او اظهار عشق می کند. چون باورش اینست که این حرکت بهرام، حاصل دروغ و ریاست، در ادامه بحران روحی، دچار تشنج شده و بار دیگر خودزنی می کند که حضور به هنگام مادرش و دکتر عطار، موجب نجاتش از مرگ می شود... <br />
دکتر عطار که متوجه شده خودزنی های دریا نه از روی یأس و ناامیدی که ناشی از حساسیت بسیار زیاد او در واکنش به زندگی دروغین و پرفریب اطرافش است، انگیزه های خواستن و توانستن را در او تقویت می کند و از آن پس، دریا می پذیرد که بسیار بیمار است و برای کمک به خود و معالجه اش، به طور مستمر نزد دکتر عطار می رود و تحت معالجه دکتر، رفته رفته آماده حضور تازه در عرصه زندگی می شود...<br />
این بار «دریا» به رغم دریافت واقعیت ناخوشایند اطرافش، مادری که در خلوت خود به زیبایی و جوانی دریا حسادت می کند، ناپدری که به او نظر سوء دارد، بهرام که حاضر نیست از او دست بردارد و حتی کارش به ایجاد مزاحمت برای او کشیده، اما «دریا» با اعتماد به نفس و با روحیه با همه چیز روبرو می شود.<br />
دریا، بعد از اینکه یک بار دیگر بهرام را از خود می راند، چون پذیرفته است که دکتر عطار به او عاشق است، عاشقی که شبیه دیگر عشاق نیست، به او پیغام می دهد که ساعت پنج بعدازظهر در باغ فردوس، منتظرش است تا درباره ی زندگی مشترک شان در آینده قرار و مدار بگذارند. <br />
پنج بعدازظهر در باغ فردوس، در سال های خیلی دور، شیرین مجد، دکتر عطار را که آن موقع دانشجوی جوانی بوده، منتظر گذاشته است و به سر قرار نرفته، به دنبال پول و زندگی مطمئن با پدر دریا ازدواج کرده است. این ماجرا را دریا در دفتر خاطرات مادرش خوانده و بعدتر از زبان دکتر شنیده است. <br />
حالا، دریا ساعت پنج بعدازظهر در باغ فردوس حاضر است، دکتر عطار سر قرار می آید اما نزدیک او نمی شود و از دور به دریا نگاه می کند. دریا، تنها بر نیمکتی نشسته است و چون ساعت به پنج می رسد، عقربه ساعت خود را به عقب می برد و این عمل را یکی دوبار تکرار می کند و... بعد بلند می شود و شروع به انجام یک سری حرکات نرمشی می کند که قبل تر دکتر برای پیشگیری از بروز بحران عصبی به او آموخته بود... <br />
حالا دکتر عطار با خیال آسوده، همراه با حسرت و اندوه، محل قرار را ترک می کند ضمن این که اطمینان پیدا کرده که دریا بر روان خود مسلط شده است. دریا در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، زیر بارش بارانی که شروع شده ، به حرکات خود ادامه می دهد.