در کار ساختن یکی از برج هایی که در شمال تهران بنا می شود، افراد گوناگون از اقوام مختلف ایرانی و افغانی، در تلاش هستند. لطیف نوجوان، نیز یکی از
... آنها است که چون سایرین با دستمزدی ناچیز، به استثمار کشیده شده اند.
تعدادی از کارگران به هنگام سرکشی بازرسان وزارت کار، به سرعت خود را پنهان می کنند، یکی از آنها نوجوانی افغانی به نام رحمت است که به دشواری می تواند کارهای سنگینی را انجام دهد. معمار او را به جای لطیف مأمور آوردن چای و شستن لباس های کارگران کرده است. اما لطیف که از تصاحب شغل خود توسط رحمت ناراحت و عصبانی است، سعی می کند تا به او آسیب برساند اما به طور اتفاقی پی به راز رحمت میبرد و درمی یابد که او در واقع یک دختر نوجوان مهاجر افغان به نام باران است که برای امرار معاش و از روی استیصال پس از سقوط پدرش از بلندی و شکستن پاهایش و عدم امکان ادامه کار او خود را به شکل پسرها درآورده است. لطیف که رفته رفته به احساس غریبی در خود نسبت به باران رسیده و دل باخته او شده است، سعی میکند تا به هر ترتیب ممکن از او حمایت کند و در تعقیب او، با خانواده باران و مشکلات آنها آشنا می شود و تمامی هم خود را برای رفع معضلات باران و خانوادهاش به کار میگیرد. به هر تدبیر، از معمار پول گرفته و سپس شناسنامه خود را فروخته و یول ها را برای باران و خانواده اش میبرد. امّا نهایتاً، باران همراه با خانواده اش ایران را به قصد افغانستان ترک میکند و تنها اثری که از باران برای لطیف می ماند. جای پاهای اوست که آن هم با بارش
باران، آهسته آهسته از بین میرود...
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
در کار ساختن یکی از برج هایی که در شمال تهران بنا می شود، افراد گوناگون از اقوام مختلف ایرانی و افغانی، در تلاش هستند. لطیف نوجوان، نیز یکی از آنها است که چون سایرین با دستمزدی ناچیز، به استثمار کشیده شده اند.<br />
تعدادی از کارگران به هنگام سرکشی بازرسان وزارت کار، به سرعت خود را پنهان می کنند، یکی از آنها نوجوانی افغانی به نام رحمت است که به دشواری می تواند کارهای سنگینی را انجام دهد. معمار او را به جای لطیف مأمور آوردن چای و شستن لباس های کارگران کرده است. اما لطیف که از تصاحب شغل خود توسط رحمت ناراحت و عصبانی است، سعی می کند تا به او آسیب برساند اما به طور اتفاقی پی به راز رحمت میبرد و درمی یابد که او در واقع یک دختر نوجوان مهاجر افغان به نام باران است که برای امرار معاش و از روی استیصال پس از سقوط پدرش از بلندی و شکستن پاهایش و عدم امکان ادامه کار او خود را به شکل پسرها درآورده است. لطیف که رفته رفته به احساس غریبی در خود نسبت به باران رسیده و دل باخته او شده است، سعی میکند تا به هر ترتیب ممکن از او حمایت کند و در تعقیب او، با خانواده باران و مشکلات آنها آشنا می شود و تمامی هم خود را برای رفع معضلات باران و خانوادهاش به کار میگیرد. به هر تدبیر، از معمار پول گرفته و سپس شناسنامه خود را فروخته و یول ها را برای باران و خانواده اش میبرد. امّا نهایتاً، باران همراه با خانواده اش ایران را به قصد افغانستان ترک میکند و تنها اثری که از باران برای لطیف می ماند. جای پاهای اوست که آن هم با بارش<br />
باران، آهسته آهسته از بین میرود...